مخمور. خمار. می زده. کسی که بسیاری شراب خوردن او را گزیده باشد نه آنکه شراب زده یعنی پیمانه زده. (از انجمن آرا). سیرآمده از شراب که هیچ رغبت به آن نکند. (آنندراج) : سلام کردم و با من به روی خندان گفت که ای خمارکش مفلس شراب زده. حافظ
مخمور. خمار. می زده. کسی که بسیاری شراب خوردن او را گزیده باشد نه آنکه شراب زده یعنی پیمانه زده. (از انجمن آرا). سیرآمده از شراب که هیچ رغبت به آن نکند. (آنندراج) : سلام کردم و با من به روی خندان گفت که ای خمارکش مفلس شراب زده. حافظ
بینندۀ رؤیا. (ناظم الاطباء). آنکه برؤیاچیزهایی را دیده است. (یادداشت مؤلف) : من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش. ؟ (از رسالۀ مجدیه). ، آنکه بحد زنان یا مردان رسیده از پسران و دختران. بالغ. مقابل خواب نادیده. (یادداشت مؤلف) : من ترا طفل خفته چون خوانم که تویی خواب دیدۀ بیدار. خاقانی. بخت بیدار خواب دیدۀ او فتنه را شیر مست خواب کند. خاقانی. ششم عروس فلک را امید دامادی ز بخت بالغ بیدار خواب دیدۀ اوست. خاقانی. ، محتلم شده. محتلم. (یادداشت مؤلف)
بینندۀ رؤیا. (ناظم الاطباء). آنکه برؤیاچیزهایی را دیده است. (یادداشت مؤلف) : من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش. ؟ (از رسالۀ مجدیه). ، آنکه بحد زنان یا مردان رسیده از پسران و دختران. بالغ. مقابل خواب نادیده. (یادداشت مؤلف) : من ترا طفل خفته چون خوانم که تویی خواب دیدۀ بیدار. خاقانی. بخت بیدار خواب دیدۀ او فتنه را شیر مست خواب کند. خاقانی. ششم عروس فلک را امید دامادی ز بخت بالغ بیدار خواب دیدۀ اوست. خاقانی. ، محتلم شده. محتلم. (یادداشت مؤلف)
کنایه از مرگ است. خواب مرگ. خواب جاوید. (آنندراج) : چنین افسانه های خوش که دل گفت از دهان او خضر گر بشنود از حیرتش خواب عدم گیرد. بابافغانی (از آنندراج)
کنایه از مرگ است. خواب مرگ. خواب جاوید. (آنندراج) : چنین افسانه های خوش که دل گفت از دهان او خضر گر بشنود از حیرتش خواب عدم گیرد. بابافغانی (از آنندراج)
خوابانیده. مخفف خوابانیده. (برهان قاطع). خوابیده. درازکشیده: یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان. رودکی. نهاده بر چشمه زرین دوتخت برو خوابنیده یکی شوربخت. فردوسی. سهی سروش ببالین خوابنیده سرشک از لاله و گل بردمیده. نظامی. بر مهد عروس خوابنیده خوابش بربود و بست دیده. نظامی. ، مرده. در قبر قرارگرفته. مدفون: درین ره چو من خوابنیده بسی است نیارد کسی یاد کآنجا کسی است. نظامی. ، قرارداده: وزارت به ایام او بازکرد دو چشم فروخوابنیده وسن. فرخی. یلان را مرگ بر گل خوابنیده چو سروستان سند از بن بریده. (ویس و رامین). ستیزندگان نیزه با خشم و شور فروخوابنیده به بال ستور. اسدی (گرشاسبنامه). دانی که در کفن چه عزیزی نهفته ای دانی که در لحد چه شهی خوابنیده ای. سنائی
خوابانیده. مخفف خوابانیده. (برهان قاطع). خوابیده. درازکشیده: یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان. رودکی. نهاده بر چشمه زرین دوتخت برو خوابنیده یکی شوربخت. فردوسی. سهی سروش ببالین خوابنیده سرشک از لاله و گل بردمیده. نظامی. بر مهد عروس خوابنیده خوابش بربود و بست دیده. نظامی. ، مرده. در قبر قرارگرفته. مدفون: درین ره چو من خوابنیده بسی است نیارد کسی یاد کآنجا کسی است. نظامی. ، قرارداده: وزارت به ایام او بازکرد دو چشم فروخوابنیده وسن. فرخی. یلان را مرگ بر گل خوابنیده چو سروستان سند از بن بریده. (ویس و رامین). ستیزندگان نیزه با خشم و شور فروخوابنیده به بال ستور. اسدی (گرشاسبنامه). دانی که در کفن چه عزیزی نهفته ای دانی که در لحد چه شهی خوابنیده ای. سنائی
خواب آلوده بودن. خوابناک بودن، خوابیدن. خفتن. خواب کردن: تا بدارالامن صلح کل رسیدم کبک مست خواب راحت میزند در چنگل شهباز من. صائب (از آنندراج). خواب از آسایش عهد تو غالب شد چنان پای در رفتار هم چون دیده خوابی میزند. حسین ثنائی (از آنندراج). آفت کم است میوۀ شاخ بلند را منصور خواب خوش به سر دار میزند. واله (از آنندراج)
خواب آلوده بودن. خوابناک بودن، خوابیدن. خفتن. خواب کردن: تا بدارالامن صلح کل رسیدم کبک مست خواب راحت میزند در چنگل شهباز من. صائب (از آنندراج). خواب از آسایش عهد تو غالب شد چنان پای در رفتار هم چون دیده خوابی میزند. حسین ثنائی (از آنندراج). آفت کم است میوۀ شاخ بلند را منصور خواب خوش به سر دار میزند. واله (از آنندراج)
می زده می زده راهم به می دارو و مرهم بود (منوچهری) آن که شراب بسیار نوشیده و از آن بیزار شده باشد سیرآمده از شراب، آن که شراب سخت در او موثر گردیده می زده
می زده می زده راهم به می دارو و مرهم بود (منوچهری) آن که شراب بسیار نوشیده و از آن بیزار شده باشد سیرآمده از شراب، آن که شراب سخت در او موثر گردیده می زده