جدول جو
جدول جو

معنی خواب زده - جستجوی لغت در جدول جو

خواب زده
(خوا / خا زَ دَ / دِ)
خواب آلوده. خوابناک. خوابدار. خواب گرفته، خفته. خواب برده. خواب رفته:
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خواب زده
خواب آلود، خواب آلوده، خوابناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتاب زده
تصویر شتاب زده
عجول، تند، باشتاب، ویژگی کسی که باشتاب و عجله کاری انجام می دهد، شتاب آلود، شتاب خورده، شتاب کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
به خواب رفته، خفته، در حال خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابنیده
تصویر خوابنیده
کسی که به خواب برده شده، خوابانده شده، برای مثال بر مهد عروس خوابنیده / خوابش بربود و بست دیده (نظامی۳ - ۵۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراب زده
تصویر شراب زده
کسی که شراب بسیار خورده و دیگر رغبت به آن ندارد، می زده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دَ / دِ)
مخمور. خمار. می زده. کسی که بسیاری شراب خوردن او را گزیده باشد نه آنکه شراب زده یعنی پیمانه زده. (از انجمن آرا). سیرآمده از شراب که هیچ رغبت به آن نکند. (آنندراج) :
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دی دَ / دِ)
بینندۀ رؤیا. (ناظم الاطباء). آنکه برؤیاچیزهایی را دیده است. (یادداشت مؤلف) :
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش.
؟ (از رسالۀ مجدیه).
، آنکه بحد زنان یا مردان رسیده از پسران و دختران. بالغ. مقابل خواب نادیده. (یادداشت مؤلف) :
من ترا طفل خفته چون خوانم
که تویی خواب دیدۀ بیدار.
خاقانی.
بخت بیدار خواب دیدۀ او
فتنه را شیر مست خواب کند.
خاقانی.
ششم عروس فلک را امید دامادی
ز بخت بالغ بیدار خواب دیدۀ اوست.
خاقانی.
، محتلم شده. محتلم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا زَ دَ / دِ)
خواب آلودگی. حالت خواب داشتن، خفتگی. خواب بردگی
لغت نامه دهخدا
(بُ اُ دَ)
خواب رفتن. بخواب رفتن. خفتن، بیحس شدن. خدر شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بخواب مصنوعی درآمدن. هیپنوتیز شدن
لغت نامه دهخدا
(خوا /خا بِ عَ دَ)
کنایه از مرگ است. خواب مرگ. خواب جاوید. (آنندراج) :
چنین افسانه های خوش که دل گفت از دهان او
خضر گر بشنود از حیرتش خواب عدم گیرد.
بابافغانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بَ دَ / دِ)
خوابانیده. مخفف خوابانیده. (برهان قاطع). خوابیده. درازکشیده:
یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو بر او خوار خوابنیده ستان.
رودکی.
نهاده بر چشمه زرین دوتخت
برو خوابنیده یکی شوربخت.
فردوسی.
سهی سروش ببالین خوابنیده
سرشک از لاله و گل بردمیده.
نظامی.
بر مهد عروس خوابنیده
خوابش بربود و بست دیده.
نظامی.
، مرده. در قبر قرارگرفته. مدفون:
درین ره چو من خوابنیده بسی است
نیارد کسی یاد کآنجا کسی است.
نظامی.
، قرارداده:
وزارت به ایام او بازکرد
دو چشم فروخوابنیده وسن.
فرخی.
یلان را مرگ بر گل خوابنیده
چو سروستان سند از بن بریده.
(ویس و رامین).
ستیزندگان نیزه با خشم و شور
فروخوابنیده به بال ستور.
اسدی (گرشاسبنامه).
دانی که در کفن چه عزیزی نهفته ای
دانی که در لحد چه شهی خوابنیده ای.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ / دِ)
از بین رفته. بیچاره شده: رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود داد. (مجالس سعدی)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ دَ / دِ)
کنایه از مفلس. تهیدست. (آنندراج) :
عشق را نیست خراجی بخرابی زدگان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ / دِ)
اسم مفعول است از مصدر خواباندن به همه معانی آن. رجوع به خواباندن شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لَتُ کَ دَ)
خواب آلوده بودن. خوابناک بودن، خوابیدن. خفتن. خواب کردن:
تا بدارالامن صلح کل رسیدم کبک مست
خواب راحت میزند در چنگل شهباز من.
صائب (از آنندراج).
خواب از آسایش عهد تو غالب شد چنان
پای در رفتار هم چون دیده خوابی میزند.
حسین ثنائی (از آنندراج).
آفت کم است میوۀ شاخ بلند را
منصور خواب خوش به سر دار میزند.
واله (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضاب زده
تصویر خضاب زده
رنگ زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبا زده
تصویر وبا زده
ریتاکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب شدن
تصویر خواب شدن
بخواب فرورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام زده
تصویر وام زده
مقروض، مدیون: (اگر وام زده باشد خدای تعالی فام او بتوزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابانده
تصویر خوابانده
بخوب فرو کرده بخواب برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابنیده
تصویر خوابنیده
بخوب فرو کرده بخواب برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمار زده
تصویر خمار زده
کسی که به حالت خماری دچار شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابی زده
تصویر خرابی زده
عشق را نیست خراجی به خرابی زدگان (سعدی) تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
بخواب رفته نایم، آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
می زده می زده راهم به می دارو و مرهم بود (منوچهری) آن که شراب بسیار نوشیده و از آن بیزار شده باشد سیرآمده از شراب، آن که شراب سخت در او موثر گردیده می زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراب زده
تصویر شراب زده
((~. زَ دِ))
کسی که بر اثر بسیار خوردن شراب، دیگر میلی به آن ندارد، مست، بسیار مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
Sleeping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
спящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
schlafend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
сплячий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
śpiący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
睡觉的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
dormindo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
addormentato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی